سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنین سرد

اولین یادداشت شنبه 85/2/30 ساعت 6:34 عصر

 

خیلی سخته !...خیلی

اینکه تو خودت گم بشی....اینکه نتونی خودتو بشناسی....اینکه نتونی بفهمی برای چی داری بودنتو تحمل میکنی 

اینکه مجبور باشی خورشید دلتو خودت نقاشی کنی.....

چشم به ساعت دوختم که عقربه هایش ثانیه های زمان را سپری میکند...

همیشه همینطور بوده ..همیشه این ثانیه ها بودند که من را به دنبال خود میکشاندند....همیشه این ثانیه ها بودند که

میگذشتند و در هر عبور تنها ردپای همان فکر را محکم میکردند...فکر لحظه های سربی دیروز ، لحظه های هفت رنگ

امروز و لحطه های مبهم فردا....چه میشد اگر یکبار من ثانیه ها را سپری میکردم ...چه میشد اگر میتوانستم بایستم

و در انعکاس فریاد هایم امروز را فریاد بزنم بدون اینکه دست لحظه ها بنیاد تنهاییم را ویران کند...چرا همیشه باید در

تردید امروز بمانیم و درست زمانی که خواستیم خود را بفهمیم روزگار پرونده ی آنروز را میبندد و در ستون توضیحات

مینویسد دیر شد..اما اینکه چه چیز دیر شد خود پرونده ای دارد به قطر زندگی....که تا بخواهی صفحات آنرا ورق بزنیم

باز هم نوشته خواهد شد، دیر شد...آری ما یک عمر دیر شدن را نفس کشیدیم..!


نوشته شده توسط: افروز


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

اولین یادداشت

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
1936


:: بازدیدهای امروز ::
0


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

طنین سرد

:: لینک به وبلاگ ::

طنین سرد



::( دوستان من لینک) ::

برای دل خودم
عزق نعناع

:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو